.: پرنــــــده :.

وبلاگ ادبی-زمین برای من تنگ بود...پر زدم شاید آسمان همدم خستگی هایم شود.

.: پرنــــــده :.

وبلاگ ادبی-زمین برای من تنگ بود...پر زدم شاید آسمان همدم خستگی هایم شود.

بازگشت

من بازگشته ام
از شعر
از سرود
من از مرداب واژه های منظّم بازگشته ام
تا ترا در غروبی سحر آمیز
بر انبوه کاغذ پاره ها  در آغوش کشم
و تو
وجدانی ترین شعر زمان را
در چشمان من خواهی خواند
 
و خوب میدانم که
چلّه نشینانِ بزرگ
هرگز این جوانِ بیشرم را
که اینگونه وقیح
 ترا به هم آغوشی خویش فرا می خواند
نخواهند بخشید .

انتها

  

زمین دیگر جایی برای ما ندارد
پرواز را هم فراموش کن....
              کنج آسمان سربی ما
                        هیچ پرنده ای پر نمی زند.

از انتهای شب تا چشمهای مرا فاصله ها فراگرفته اند...
                                                    
 زندگی را خط بزن ...

هیچ کس نمی داند

کسی نمی داند چه می گذرد

 
نمی داند در دفتر زندگی من چه میگذرد
 
جز یاسهای دست تو
 
جز سنگ فرشهای خانه دوست
 
کس چه میداند که با من چه میگذرد
 
کس چه میداند 
 
که صدای ناله قلبم از سوی کیست
 
که صدای زنجیر درهای بسته از آن کیست
 
هیچ کس نخواهد دانست
 
که سراب زندگی چیست
 
جز من که سراب را می بینم ,می فهمم
 
چون سراب را در نگاه تو ,در عشق تو دیدم و فهمیدم
.