چقدر ساده سخت شد باورِ شکفتنِ یک لبخند شاید تزلزلی بر این سکوتِ سنگین جایز نبود هرچند که تنِ شکسته ی ای کاش ها را دیگر التیامی نیست. نمی دانم... آیا پرنده ی صبح به انتهای این شب کوچ خواهد کرد؟ و آیا شبنمی روی سطح خشکِ ملال آورِ انتظارِ من خواهد غلتید؟ نمی دانم... بی گمان اندام این سایه ها پر از ردِپای نور است، سایه هایی که قدشان به بلندیِ فرداست.
- دیپلم
- هروقت چیزی برای گفتن باشه اما گوشی برای شنیدن نباشه کاغذ سیاه می کنم. موسیقی هم که تنها همصدامه. تنها دوستی هم که بعد از ۵ سال هنوز تحملم می کنه و تنهام نذاشته کامپیوترمه. بیشتر مواقع تنهام و به خودم فکر می کنم...به تنهاییام...به گذشته ها...به اشتباهاتم...هرچند که خوب می دونم آخرش به هیچ نتیجه ای نمی رسم!
- کامپیوتر.نقاشی.شعر.چت اما جدای اینا همیشه آرزوم بوده که برم یه جای دور و بلند... بالای یه کوه . تنها و دور از همه شاید حتی از خودم! دلم می خواد خونه ام یه همچین جایی باشه... یه جا که اونقدر بلند باشه که بتونم درگوشی با خدا حرف بزنم . اگه هم دلم گرفت و خواستم داد بزنم کسی با چشمای از حدقه در اومده نگام نکنه و نگه این دختره دیوونه ست. دوست دارم وقتی دستا و پاهام و حرکت میدم دور و برم ابرا رو حس کنم. و بیشتر از همه اینا دوست دارم انسان باشم نه آدم!