-
بُهت
جمعه 13 بهمن 1385 00:16
می گذرم از میان رهگذران ، مات می نگرم در نگاه رهگذران ، کور این همه اندوه در وجودم و من ، لال این همه غوغاست در کنارم و من دور ! دیگر در قلب من ، نه عشق ، نه احساس دیگر در جان من ، نه شور ، نه فریاد دشتم ، اما در او نه ناله ی مجنون ! کوهم ، اما در او نه تیشه ی فرهاد ! هیچ نه انگیزه ای ، که هیچم ، پوچم ! هیچ نه اندیشه...
-
از خدا صدا نمی رسد
پنجشنبه 25 آبان 1385 19:40
ای ستاره ای که پیش دیده ی منی ! باورت نمی شود که : در زمین هر کجا ، به هر که می رسی خنجری میان مشت خود نهفته ست پشت هر شکوفه ی تبسمی خار جانگزای حیله ای شکفته ست! آن که با تو می زند صلای مهر ، جز به فکر غارت دل تو نیست. گر چراغ روشنی به راه توست ، چشم گرگ جاودان گرسنه ای ست! ای ستاره ، ما سلام مان بهانه است عشق مان...
-
مرگ را دیده ام من...
پنجشنبه 11 آبان 1385 16:49
مرگ را دیده ام من. من مرگ را زیسته ام با آوازی غم ناک غم ناک و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده. آه بگذاریدم ! بگذاریدم ! اگر مرگ همه ی آن لحظه ی آشناست که ساعت ِ سرخ از تپش باز می ماند. وشمعی- که به ره گذار باد - میان نبودن و بودن درنگی نمی کند، خوشا آن دم که زن وار با شادترین نیاز تن ام به آغوش اش کشم تا قلب به کاهلی...
-
اسیر
سهشنبه 2 آبان 1385 15:46
بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگی جز زهر ِ غم نریخت شرابی به جام من گر من به تنگنای ملال آور حیات آسوده یک نفس زده باشم حرام من ! *** ای سرنوشت ، از تو کجا می توان گریخت ؟ من راه آشیان خود از یاد برده ام یک دم مرا به گوشه ی راحت رها مکن با من تلاش کن که بدانم نمرده ام !
-
فریادهای بی جواب
پنجشنبه 13 مهر 1385 22:15
همزبانی نیست تا گویم به زاری : ای دریغ ! دیگرم مستی نمی بخشد شراب جام من خالی شده ست از شعر ناب ساز من فریاد های بی جواب...
-
گودال تنهایی
یکشنبه 19 شهریور 1385 20:27
می خواهم برای هزارمین بار بگویم دلم گرفته است... اما اینجا حتی دیوارها هم گوش فرو بسته اند. دلم از تمام آدم ها و دیوارها گرفته است. هیچکس نمی فهمد گودال تنهایی من چقدر عمیق است ، و من آنقدر فرو رفته ام که مردمک های باورم بی حضور نور تاریکی تنفس می کنند. دلم گرفته است... تصمیم گرفته ام تا آخر دنیا در گودال تنهایی ام...
-
مردانه مرده ام...
پنجشنبه 9 شهریور 1385 15:42
تنها آنها که مرده اند ز مرگ نمی ترسند چو من که بارها مردانه مرده ام تابوت خویش را همه عمر بر دوش برده ام بازی کنیم از باختن نهراسیم پیروزی است باخت دیگر هر تک گلوله ای قرص مسکنی است بازی کنیم
-
گم شده ایم
پنجشنبه 25 خرداد 1385 22:37
می خواهم شعری را بخاطر آورم ، که نه ... شعری ... سطری ... تصویری را ، که نه ... نقطه ای ... رنگی ... آوازی را ... که نه ... نتی ... هجائی ... هر آن چه مرا به یادم آورد . نه این که هستم ... آنکه بودم ! من در جائی که انتظارش را نداری در اندیشه و با خیال دوباره یافتنت منتظر ایستاده ام . آنکه بودی نه این که هستی ... در...
-
باور کن
جمعه 19 خرداد 1385 15:12
بعد از تو از کدام دریچه آسمان را به تماشا بنشینم و با کدام واژه عشق را معنا کنم بی تو همه ی فصلها خاکستری و همه ی ستاره ها خاموشند کیفر شکستن دل من چند جاده غربت و چند آسمان تنهایی است باور کن من هنوز هم به قداست چشمان تو ایمان دارم.
-
این بار با پیش گفتار ...
جمعه 12 خرداد 1385 18:16
..:: پیش گفتار گلایه آمیز ::.. «گوگل قلب شما ... » چند روز پیش داشتم تو گوگل گشت و گذار می کردم که یه دفعه خواستم ببینم بعد از 4-5 ماه غیبت از اول به چندم رسیدم. حدسم می گفت نهایتا سوم اما .... چشمتون روز بد نبینه !!! دیدم 4ماه غیبت من و رسونده به ششم !!! به جون خودم اینقدر اعصابم به هم ریخت که نگو و نپرس... نه اینکه...
-
نمی خواهم ...نمی خواهم ...
جمعه 5 خرداد 1385 15:34
نمی خواهم بمیرم ، با که باید گفت ؟ کجا باید صدا سر داد ؟ در زیر کدامین آسمان، روی کدامین کوه ؟ که در ذرات هستی ره برد طوفان این اندوه که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد ! کجا باید صدا سر داد ؟ فضا خاموش و درگاه قضا دور است زمین کر، آسمان کور است نمی خواهم بمیرم با که باید گفت ؟ اگر زشت و اگر زیبا اگر دون واگر والا...
-
بازگشت
پنجشنبه 28 اردیبهشت 1385 17:09
من بازگشته ام از شعر از سرود من از مرداب واژه های منظّم بازگشته ام تا ترا در غروبی سحر آمیز بر انبوه کاغذ پاره ها در آغوش کشم و تو وجدانی ترین شعر زمان را در چشمان من خواهی خواند و خوب میدانم که چلّه نشینانِ بزرگ هرگز این جوانِ بیشرم را که اینگونه وقیح ترا به هم آغوشی خویش فرا می خواند نخواهند بخشید .
-
انتها
جمعه 22 اردیبهشت 1385 16:30
زمین دیگر جایی برای ما ندارد پرواز را هم فراموش کن.... کنج آسمان سربی ما هیچ پرنده ای پر نمی زند. از انتهای شب تا چشمهای مرا فاصله ها فراگرفته اند... زندگی را خط بزن ...
-
هیچ کس نمی داند
دوشنبه 11 اردیبهشت 1385 18:26
کسی نمی داند چه می گذرد نمی داند در دفتر زندگی من چه میگذرد جز یاسهای دست تو جز سنگ فرشهای خانه دوست کس چه میداند که با من چه میگذرد کس چه میداند که صدای ناله قلبم از سوی کیست که صدای زنجیر درهای بسته از آن کیست هیچ کس نخواهد دانست که سراب زندگی چیست جز من که سراب را می بینم ,می فهمم چون سراب را در نگاه تو ,در عشق تو...
-
برگشتم
دوشنبه 21 فروردین 1385 16:05
پرنده برگشت تنها... با بال خودش گرچه شکسته و تو آسمون خودش گرچه ابریه... قوت قلبش باشین اگر پرش شکسته ست... دلش به شما خوشه که همیشه هم پروازش بودین ... می دونه هنوزم حضورتون نفس پروازشه. پس تنهاش نذارین. فقط یه مدت کوتاه فرصت می خوام تا بار سفر رو جمع و جور کنم .بار و بنه رو بردارم و بیام دوباره تو قلبای...
-
...
جمعه 6 آبان 1384 00:11
در بهار این کوچه چه قدر گم شده باشم و پیدا نشده باشم خوب است؟ در پاییز این خیابان چه قدر نتوانسته باشم آرزوهایم را از باد پس بگیرم خوب است؟ و چه قدر شعرهایم را در این خانه _همین خانه _ پای همین خرمالوها چال کرده باشم، خوب است؟ به گمانم می شد فقیرترین باغ ها را دوبار و هر بار هفت پاییز با آنان چراغانی کرد و بیش از این...
-
خلوت
پنجشنبه 21 مهر 1384 20:11
خلوتم را نشکن شاید این خلوت من کوچ کند به شب پروانه به صدای نفس شهنامه به طلوع اخرین افسانه و غروبی که در ان نقش دیوانگی یک عاشق بر سر دیواری پیدا شد. خلوتم را نشکن خلوتم بس دور است ز هوای دل معشوق سهند خلوتم راه درازی ست میان من و تو خلوتم مروارید است به دست صیاد خلوتم تیر وکمانی ست به دست ارش خلوتم راه رسیدن به...
-
دلتنگی...
پنجشنبه 14 مهر 1384 18:20
یک روز خورشید هر قدر خنده های شکوفا ریخت گلهای شمعدانی گلهای یاس و قلب من نشکفتند.... برای فروغ
-
کسی به من نگفته بود...
پنجشنبه 31 شهریور 1384 17:03
کسی به من نگفته بود راه شب از کدام طرف است و من چه می دانستم که اشک های لجباز را به دست کدام نوازش باید بسپارم و تو که کودکانه به گونه های ترم زل زده بودی بگو خورشید را از کجا باید پیدا کنم تو که برای چشمان درشت التماس من منظره ای خرد کشیدی بگو خورشید را از کجا باید پیدا کنم کسی به من نگفته بود راه شب از کدام طرف است...
-
تجربه!!!
پنجشنبه 24 شهریور 1384 22:24
یک روز بارانی پاییزی رفتم که قلب برگهای زرد را زیر پا له کنم اما دلم نیامد مثل تو باشم کاش هیچ گاه برگ بودن را تجربه نمی کردم...
-
ببین چقدر دوستت دارم...
پنجشنبه 17 شهریور 1384 19:46
یه روز که آسمون دلش گرفت و بارونی شد برو زیر بارون وایسا... هر چند تا قطره ی بارون که تونستی بگیری همون قدر تو منو دوسم داری و هر چند تا قطره ای که نتونستی بگیری همون قدره که من دوستت دارم...
-
دیدی؟
پنجشنبه 10 شهریور 1384 22:28
خیلیها مث من و تو شاید یه قدم، شاید یه سقف، شاید یه دنیا اونورتر، امشب نون تو آب زدن و خوردن. تو، صدای خرد شدن نون و زیر دندوناشون شنیدی؟ یا سرت تو لاک روزمرگی و دو دو تا چار تای زندگیت بود؟ دیدی امروز یه پسر بچه شایدم یه دخترک پابرهنه، با هر آدامسی که می فروخت چطور تو چشای قرمز چراغ راهنما زل می زد و التماسش می کرد...
-
این چنین آموختم
پنجشنبه 3 شهریور 1384 15:46
آموخته ام چیزهای کم اهمیت را تشخیص دهم و سپس آن هارانادیده بگیرم. آموخته ام که باخت در یک نبرد کوچک را به قصد برد در یک جنگ بزرگ بپذیرم . آموخته ام زندگی را از طبیعت بیاموزم ، چون بید متواضع باشم ، چون سرو ، راست قامت، مثل صنوبر ، صبور ، مثل بلوط مقاوم ، مثل رود ،روان ، مثل خورشید با سخاوت و مثل ابر با کرامت باشم ....
-
من و اون...
پنجشنبه 13 مرداد 1384 21:55
یه گوشه ی خلوت کنج تنهایی خودش نشسته بود و به یه نقطه ی دور _خیلی دور_زل زده بود...انگار منتظر کسی بود و یا اینکه فکر می کرد کسی منتظرشه.وقتی تو منظره ی جلوی چشماش هیچ تغییری ندید چشماشو از اون نقطه ی دور گرفت و به خودش نگاه کرد. درست مثل کسایی که انگار خودشونو نمی شناسن انگار به یه غریبه نگاه می کرد .دستاشو آورد جلو...
-
غروب...
پنجشنبه 6 مرداد 1384 22:22
به غروب نگاه کن … حال باز می توانی مرگ را انکار کنی ؟ تضمینی نیست که غروبی دیگر را ببینی ، پس خوب نگاه کن و خداحافظی خورشید را از آسمان ببین ، مرگ خورشید را ببین ، فردا دیر است. همین امروز، همین غروبی که در راه است. و در اینجاست که احساسی به تو دست می دهد ، ناراحتی که علت ندارد یا شاید تو علتش را نمی دانی. آسمان سرخ...
-
یک حقیقت تلخ : من انسانم ، مانند دیگران …
جمعه 31 تیر 1384 19:00
کاش گوشی داشتم برای شنیدن ، تا حرفهایم را به دور از برداشتهای شما می گفتم . کاش چشمی داشتم که به دور از هر نیازی ساعتها به تماشایش می نشستم ، « می تراود مهتاب می درخشد شبتاب ... » نمی دانم ، انگار نیاز به سفری دیگر دارم ، سفر به خویشتن خویش ، دور از تمام دلبستگیهایم ، کتابهایم و هر چه جز تصرف وجودم کار دیگری نمی کند ....
-
تو چه رنگی هستی؟
پنجشنبه 23 تیر 1384 19:57
در صورتیکه تاریخ تولد شما در : بین دوم دی ماه تا 11 دی ماه باشد رنگ شما قرمز است بین 12 دی ماه تا21 دی ماه باشد شما نارنجی هستید بین 22 دی ماه تا 4 بهمن ماه باشد شما زرد هستید بین 5 بهمن تا 14 بهمن ماه باشد شما صورتی هستید بین 15 بهمن تا 19 بهمن ماه باشد شما آبی هستید بین 20 بهمن تا 29 بهمن ماه باشد شما سبز هستید بین...
-
گفت وگو با دو زن مرده شور در بهشت زهراى تهران
پنجشنبه 16 تیر 1384 19:37
از میان کاج هاى بلند و سر به فلک کشیده که رد مى شوى، جاى پاى هیچ موجودى را نمى شود پیدا کرد. اینجا محبت ها مى آیند و با رفتن آن عزیز در بستر تنهایى، تنها به خاطره اى کوتاه و بلند زنده مى شوند. غصه ها اما اینجا ماندگارترند. غصه هاى زنانى که براى آخرین بار روى به کسانى مى کنند که دیگران از آنان وحشت دارند. ... وحشت در...
-
از همه غافل نباش!
جمعه 10 تیر 1384 19:26
کشتی در طوفان شکست و غرق شد. فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند. دو نجات یافته دیدند هیچ نمیتوانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخواهیم. دست به دعا شدند. برای این که ببینند دعای کدام بهتر مستجاب می شود به گوشه ای از جزیره رفتند. نخست از خدا غذا خواستند. فردا، مرد اول،...
-
برای شروع
جمعه 3 تیر 1384 12:20